به طور طبيعي براي هر مسلمان و جستجوگر مسايل تاريخي و علاقهمند به اسلام اين پرسش مطرح است كه جايگاه و اعتبار صحابه و نسل اول اسلامي كه محضر رسول خدا را درك نموده و تعاليم اسلام را از منبع نخستين آن دريافت داشته و بخشي از ميراث اسلامي يعني سنت پيامبر اكرم را به نسلهاي ديگر انتقال دادهاند،چيست؟ آيا تمام كساني كه در بارگاه مهبط نزول وحي الهي و وجود مقدس رسول اكرم شرف حضور يافتهاند، برخوردار از مقام ارجمند عدالت و وثوقاند و رفتار و گفتار همه آنها الگوي معتبر و حجت مستند براي ساير مسلمانان تا روز قيامت است؟ شيوه دامنهاي بس گسترده دارد و زمينهساز مناقشات احياناً بيثمر است، ترجيحاًجستجوي خويش را در مبحث مذكور از طريق منبع و مأخذ مستند همه فرق اسلامي كه همان « قرآن كريم » است،پي ميگيريم.
صحابه جمع صاحب به معني معاشر و ملازم است و در اصطلاح بر كسي اطلاق ميگردد كه پيامبر اكرم را در حال اسلام درك كرده و مسلمان از دنيا رفته باشد . از اينرو به كسي كه پيغمبر را ملاقات نكرده و يا در زمان حيات ايشان مسلمان نبوده باشد،«صحابي »گفته نميشود، اما در اينكه حد نصاب زمان لازم درك حضور پيامبر خدا براي صدق صحابي بودن چه مقدار است، ديدگاهها متفاوت است و كساني مثل احمد بن حنبل و بخاري معتقدند حتي كسي كه يك ساعت با پيامبر خدا مصاحبت داشته و يا حضرت را ديده است از اصحاب محسوب ميشود[1].
بيگمان، اين پيشفرض قابل انكار نميباشد كه انسانها در استعداد و هوش و فهم و درك حقايق يكسان نبوده،برخورداري آنها از معارف متفاوت است؛ همچنانكه از نظر اعتقادي و باور دروني و ايمان الهي نيز همه در يك رتبه نميباشند:« يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات [مجادله 11]؛ خداوند از ميان شما مؤمنان و دانشيافتگان را به درجاتي رفعت دهد».
« ولكل درجات مما عملوا و ما ربك بغافل عما يعملون [انعام 132]؛ و هر يك از ايشان را طبق كار و كردارشان درجاتي است و پروردگارت از آنچه ميكنند غافل نيست».
« هم درجات عندالله و الله بصير بما يعملون [آل عمران 163]؛ آنان را در نزد خداوند درجات (متفاوت ) است و خداوند به آنچه ميكنند بيناست»
« و اذا ما انزلت سورة فمنهم من يقول ايكم زادته هذه ايماناً فاما الذين آمنوا فزادتهم ايماناً و هم يستبشرون. و اما الاذين في قلوبهم مرض فزادتهم رجس الي رجسهم و ماتوا و هم كافرون» [توبه 125ـ124]؛ و هنگامي كه سورهاي نازل ميشود،بعضي از آنان (به ديگران) ميگويند: « اين سوره ايمان كدام يك از شما را افزون ساخت ؟!» (به آنان بگو ) اما كساني كه ايمان آوردهاند، بر ايمانشان افزوده و آنها (به فضل و رحمت الهي) خوشحالند و آنها كه در دلهايشان بيماري است، پليدي بر پليديهايشان افزوده و از دنيا رفتند در حالي كه كافر بودند».
روشن است كه اين آيات در تبيين خصايص رواني انسانها، بيانگر يكي از ويژگيهاي بارز مؤمنان و منافقان است: تأثيرپذيري از آيات وحياني و تأثيرناپذيري از آن». انسانهايي كه ظرف وجودشان آماده دريافت پيامهاي حياتبخش رحماني است، عكسالعملشان در برابر نزول آيات خداوند مواجهه مثبت است و به عكس،دلهاي مريض و روانهاي ناپاك و پليد فاقد قابليت لازم براي دريافت فرامين تشريعياند.
با اين ملاحظه روشن ميشود داوري كساني كه چشمبسته و به حسن ظن افراطي نگريسته و هر گونه باب تأمل و تحليل را در باب شأن و اعتبار صحابيان بسته ميدانند ، راهشان به دور از صواب و حقيقت است و ملاحظه عباراتشان شگفتانگيز مينمايد:
«اتفق اهل السنة علي ان الجميع عدول و لم يخالف في ذالك الا شذوذ من المبتدعة »[2]
« اتفق اهل السنة علي ان الجميع عدول و لم يخالف في ذالك الا في الجرح و التعديل فانهم كلهم عدول لايتطرق اليهم حرج لان الله عزوجل و رسوله زكياهم و عدلاهم و ذالك مشهور لانحتاج لذكره [3]».
ظاهراً در امثال اين عبارات،وثوق و اعتبار صحابيان به عنوان يك اصل خدشهناپذير به كتاب و سنت استناد داده شده است. ترديد نميرود كه ياران و پيروان راستين رسول خدا نخستين كساني بودند كه منشأ استواري دين الهي شدند؛پيامبرخدا را ياري كردند؛ در راه خداوند هجرت و جهاد و ايثار نمودند و خداي سبحان دين خويش و كلمه حق را به وسيله آنان عزت بخشيد؛ اما تمام سخن اين جاست كه آيا فرد فرد صحابه و همه كاسني كه در معيت رسول خدا و زير پرچم اسلام شركت داشتند،صرفاً به انگيزه خالص توحيدي و به نحو يكسان و به يك اندازه در اين امر سهيم و شريك بودهاند و برخورداري ايشان از وعدههاي پاداش الهي به ميزان مساوي و به طور مطلق و بي قيد و شرط است؟ حق آن است كه بررسي و مطالعه آيات گوناگون قرآن شريف و جمعبندي آنها خلاف اين مدعا را ثابت ميكند . آيا هشدارها و مذمتهاي فراوان قرآن نسبت به گروهي از صحابيان پيامبر ، كه به واقع سد راه خدا و مانع پيشرفت امر دين و موجب آزار رسول خدا بودند ،محل اغماض و ناديده انگاشتن است؟
در اينجا سزاست به برخي از آن ملامتها اشارهاي هر چند گذرا داشته باشيم:
آيات بسياري از قرآن كريم به موضوع ناهنجاري اجتماعي گروهي از صحابيان كه به نام دورويان معروفاند پرداخته و زيانهاي آنها را براي جامعه اسلامي برشمرده است . براي پيبردن به اهميت اين موضوع اساسي ميتوان به آيات 39 تا 81 سوره توبه، 60 تا 69 سوره احزاب و آيات سورههاي منافقين ، احزاب، انفال، نساء،حشر و جز آن مراجعه كرد. اهميت اين موضوع به اندازهاي زياد است كه خداوند به رسول برگزيده خويش ميفرمايد:« هم العدو فاحذرهم قاتلهم الله اني يؤفكون[منافقون 4]؛ آنان دشمن واقعياند؛ از آنان برحذر باش! خداوند آنها را بكشد! چگونه از حق روي بر ميتابند!» و در آيه 74 سوره توبه پرده از راز همين گروه برداشته، ميگويد:« يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمةالكفر و كفروا بعد اسلامهم و هموا بمالم ينالوا ....؛ اينان (منافقان ) به خداوند سوگند ميخورند كه (سخنكفر آميز) نگفتهاند در حاليكه به راستي كلام كفرآميز را گفتهاند و پس از اسلام آوردن دوباره كافر شده آهنگ كاري (كشتن پيامبر) را كردهاند كه به آن دست نيافتهاند ...»
اين گروه در داوري قرآن كريم به عنوان افراد « فاسق » كه هميشه به دنبال تباهي هستند، معرفي شدهاند :« المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم نسوا الله فنسيهم ان المنافقين هم الفاسقون [توبه 67]؛ مردان و زنان منافق همه از يك گروهند؛ آنها به منكر امر و از معروف نهي ميكنند! و دستهايشان را (از انفاق) ميبندند، خدا را فراموش كردند و خدا آنها را فراموش كرده [رحمت به عنايت ويژه خويش را از آنها بريد] . بدرستي كه منافقان فاسقاند.
به اين گروه وعده آتش جهنم در كنار كافران داده شده و مورد « لعن » خداوند قرار گرفتهاند و اعمالشان « حبط و تباه» شمرده شده است:« وعدالله المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنم خالدين فيها هي حسبهم و لعنهم الله و لهم عذاب مقيم... اولئك حبط اعمالهم في الدنيا و الاخرة و اولئك هم الخاسرون »[توبه 69ـ 68] .
خداوند به پيامبرش دستور داد كه برايشان نماز نگذارد و بر جنازه آنها حاضر نشود: «ولاتصل علي احدٍ منهم مات ابداً و لاتقم علي قبره انهم كفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فاسقون [توبه 84]؛ هرگز بر مرده هيچ يك از آنان نماز نخوان و بر كنار قبرش (براي دعا و طلب آمرزش ) نايست! چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند و در حالي كه فاسق بودند از دنيا رفتند!» و مسجد ضرارشان را ويران سازد [توبه 110 ـ 107] و ...[4]
آيا ميتوان به گفتار،رفتار و روايات اين گروه از معاصران پيامبر كه ظاهراً از صحابه به شمار ميآمدهاند نيز اعتماد نموده، به عنوان يكي از مصادر شناخت سنت نبوي اعتبار بخشيد!؟
2ـ2ـ « لقد نصركم الله في مواطن كثيرةٍ و يوم حنين اذا اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئاً و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين ...[توبه 26 ـ 25]؛ خداوند شما را در جاهاي زيادي ياري كرد [و بر دشمن پيروز شديد] و نيز در روز حنين، در آن هنگام كه فزوني جمعيتتان شما را مغرور ساخت، ولي اين [كثرت جمعيت ] شما را بينياز نكرد و زمين با تمام فراخي بر شما تنگ گرديد؛ آنگاه پشت به دشمن كرده، فرار نموديد!».
اين آيه شريفه، همانطور كه تصريح شده، مربوط به جنگ حنين است ؛ ماجرا از اين قرار است كه قبيله هوازن و جنگجويان بيباك آن به فرماندهي « مالك بن عوف» بر مسلمان يورش آوردند و جمعيت بسيار مسلمانان،پيامبر خدا را تنها گذاشته،پا به فرار نهادند و جز تعداد اندكي از بنيهاشم به همراه پرچمدار اسلام،علي كه سخت از پيامبر خدا حمايت ميكرد، كسي باقي نماند. رسول خدا مشتي سنگريزه به سوي مشركان انداختند و سپس به عباس عمويشان كه صدايي رسا داشت،دستور دادند از تپهاي بالا رود و فرياد كند : اي گروه مهاجر و انصار! اي ياران سوره بقره ! اي اهل بيعت شجره! به كجا فرار ميكنيد؟ پيامبر خدا اين جا است!
بيترديد اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان جز همان گروه اندك كه اشاره شد،جزو فراريان اين نبرد سنگين بودند و مورد ملامت خداوند قرار گرفتند؛ هر چند برخي ميكوشند اين فرار را نه از روي ترس، بلكه امري طبيعي و عادي جلوه دهند تا بدين وسيله قداست صحابه را حفظ كنند.[5] مناسب است اين آيه را در كنار آيه ديگري از قرآن كريم درباره همين موضوع قرار دهيم تا معلوم گردد چه نتيجهاي بدست ميآيد:
« و من يولهم يومئذٍ دبره الا متحرقاً لقتال او متحيزاً الي فئةٍ فقد باء بغضبٍ من الله و مأوئه جهنم و بئس المصير[انفال 16]؛ و هر كس در چنين روزي ( روز كارزار با دشمن)به آنان پشت كند ـ مگر آنكه كنارهجو براي [ادامه] كارزار ، يا پناهجو به گروهي [خودي] باشد . سزاوار خشم الهي شده است و سرانجام او، دوزخ است و بد فرجامي است».
به حتم صحابه رسول خدا نخستين كساني بودند كه منشأ استواري دين الهي شدند و خداي سبحان كلمه حق را توسط آنان عزت بخشيد ؛ ليكن سخن در اين است كه آيا فردفرد صحابه و همه آنان كه در معيت پيامبر بودند، صرفاً به انگيزه خالص توحيدي و به نحو يكسان و به يك اندازه در اين امر سهيم بودهاند و برخورداري ايشان از وعدههاي الهي به ميزان مساوي و بيقيد و شرط است؟
بدين ترتيب، آيا ميتوان ساحت آن گروه از صحابيان را كه فراريان از معركههاي قتال بودهاند و خويش را سزاوار خشم خداي سبحان نمودهاند،پاك دانسته؛ آنها را همرتبه ثابتگامان دانست؟
فرازهاي ديگري از آيات قرآن كريم كه درباره وضعيت اجتماعي جامعه اسلامي عصر نبوي است، بيانگر روحيات و عكسالعملهاي گروه ديگري از صحابيان است كه در برابر دعوت به جهاد از خود ضعف ايماني نشان داده،تنآسايي گزيدند و خواست نفساني خويش را برخواست خدا و رسول ترجيح دادند:« يا ايها الذين آمنوا مالكم اذا قيل لكم انفروا في سبيلالله اثاقلتم الي الارض ارضيتم بالحيوةالدينا من الاخرة فما متاعالحيوة الدنيا في الاخرة الا قليل الا تنفروا يعذبكم عذاباً اليماً و يستبدل قوماً غيركم و لاتضروه شيئاً والله علي كل شي قدير[39ـ38] ؛ اي مؤمنان چرا هنگامي كه به شما گفته ميشود در راه خدا رهسپار (جهاد) شويد، گرانجاني ميكنيد؟ آيا زندگاني دنيا را به جاي آخرت پسنديدهايد؟در حالي كه متاع زندگاني دنيا در جنب آخرت،بس اندك است».
« فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسولالله و كروا ان يجاهدوا باموالهم وانفسهم في سبيلالله و قالوا لاتنفروا في الحر قل نار جهنم اشد حراً لو كانوا يفقهون[توبه 81]؛ تخلف جويان (از جنگ تبوك ) از مخالفت با رسول خدا خوشحال شدند و كراهت داشتند كه با اموال و جانهاي خود، در راه خدا جهاد كنند و (به يكديگر و مؤمنان) گفتند: «در اين گرما(بسوي ميدان) حركت نكنيد! (به آنان) بگو: « آتش دوزخ از اين هم گرمتر است» اگر ميدانستند!» .
«سيقول لك المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و أهلونا فاستغفرلنا يقولون بالسنتهم ما ليس فيقلوبهم قل فمن يملك لكم منالله شيئاً ان اراده بكم ضراً او اراد بكم نفعاً بل كان الله بما تعملون خبيراً. بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول و المؤمنون الي اهليهم ابداً و زين ذالك في قلوبكم و ظننتم ظن السوء و كنتم قوماً بوراً [فتح 12ـ11] ؛ بزودي متخلفان از اعراب باديهنشين (عذرتراشي كرده) ميگويند:« (حفظ) اموال و خانوادههاي ما،ما را به خود مشغول داشت(و نتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهي كنيم)، براي ما طلب آمرزش كن» آنها به زبان خود چيزي ميگويند كه در دل ندارند !بگو « چه كسي ميتواند در برابر خداوند از شما دفاع كند هر گاه زياني براي شما بخواهد و يا اگر نفعي اراده كند ( مانع گردد)؟! و خداوند به همه كارهايي كه انجام ميدهيد آگاه است !» ولي شما گمان كرديد پيامبر و مؤمنان هرگز به خانوادههاي خود باز نخواهند گشت و اين (پندار غلط) در دلهاي شما زينت يافته بود و گمان بد كرديد و سرانجام ( در دام شيطان افتاديد) و هلاك شديد!»
« و اذا رأوا تجارةً او لهواً انفضوا اليها و تركوك قائماً قل ما عندالله خيرُ من اللهو و من التجارة و الله خير الرازقين[جمعه 11]؛ و چون داد و ستدي يا سرگرمياي بينند،به سوي آن بشتابند و تو را ايستاده رها كنند،بگو آنچه نزد خداوند است،از سرگرمي و از داد و ستد بهتر است و خداوند بهترين روزي دهندگان است».
اين نيز شرح خطاي ديگري از نحوه رفتار جمعي از صحابيان است كه به لسان ملامت در كلام وحياني آمده است .
آيه 6 سوره حجرات كه به آيه نبأ شهرت دارد،در شأن يكي از صحابيان به نام « وليد بن عقبه» نازل شد كه از سوي پيامبر مأمور اخذ زكات از قبيله بني مصطلق گرديد و گزارش دروغين داد كه آن قوم مرتد شده قصد كشتن وي را داشتهاند. پيك وحي الهي حقيقت را بر رسولش روشن داشت و دستور فرمود كه با اخبار فاسقان بيتفحص نميتوان عمل كرد. بدينسان شخص ياد شده را به عنوان « فاسق» معرفي نمود:« يا ايها الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنباءٍ فتبينوا ان تصيبوا قوماً بجهالةٍ فتصبحوا علي ما فعلتم نادمين. و اعلموا ان فيكم رسولالله لو يطيعكم في كثيرٍ في الامر لعنتم...[حجرات 6]؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد ! اگر شخص فاسقي براي شما خبري بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهي از روي ناداني آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد!»
آيات بسياري از قرآن شريف به گروهي سست عنصر اشاره ميكند كه بر اثر ضعف ايمان،لغزشهاي فاحشي از خود بروز داده و درهنگامههاي بحران به سوي باطل ره پوييدهاند . در پرتو مطالعه آيات مختلف، اين مطلب استفاده ميگردد كه وصف يادشده هر چند گاهي بر منافقان تطبيق مينمايد،اما خود عنواني مستقل و يك ويژگي رواني مخصوصي غير از صفت نفاق است؛ چنانكه آيه 32 سوره احزاب گوياي اين معناست:
« يا نساء النبي لستن كاحدٍ من النساء ان اتقيتن فلاتخضعن بالقول فيطمع الذين في قلبه مرض و قلن قولاً معروفاً؛ اي زنان پيامبر، شما همانند هيچ يك از زنان نيستيد [برتر و مسؤولتريد] ،اگر تقوا پيشه كنيد. پس در سخن نرمي نكنيد كه فرد بيماردل به طمع افتد و به نيكي [و سنجيدگي ] سخن گوييد».
همانطور كه آيه 20 سوره محمد نيز به وضوح اشاره به اين معنا دارد:« و يقول الذين آمنوا لولاانزلت سورة فاذا انزلت سورة محكمة و ذكر فيها القتال رأيت الذين في قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشي عليه من الموت فأولي لهم و مؤمنان گويند:چرا سورهاي (شامل حكم جهاد) فرو فرستاده نميشود، آنگاه چون سورهاي ازمحكمات فرو فرستاده ميشود و در آن كارزار [با مشركان ] ياد ميشود . بيماردلان را بيني كه به تو نگاه كسي كه از [سكرات] مرگ بيهوش شده باشد، مينگرند ؛ بدا به حال ايشان».
از ظاهر آيه مذكر استفاده ميشود آنهايي كه در نزول سورهاي همراه با دستور الهي اظهار رغبت داشتهاند، مؤمنان بودهاند و اين تعبير(مؤمن) بر منافقان اطلاق نميگردد. بنابراين همانها بر اثر روحيه رشد نيافته عقيدتي و رفتاري، پس از نزول آيات جهاد خود را باخته از حال اعتدال خارج ميشدند[6].
در آيات ديگري نيز « بيماري قلب» در كنار «نفاق» آمده است:
« اذ يقول المنافقون و الذين في قلوبهم مرض غرّ هولاء دينهم [انفال 49]؛ باري منافقان و بيماردلان گفتند اينان را دينشان فريفته است».
« و اذ يقول المنافقون و الذين في قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غروراً [احزاب 12]؛ و آنگاه كه منافقان و بيماردلان گفتند كه خداوند و پيامبر او جز وعده فريب آميز به ما ندادهاند!
آيا اين گروه از صحابه نيز مشمول قداست و حرمت ميباشند و بر مسلمانان راستين لازم است كه حريم اينان را محفوظ بدارند؟ يا آنكه در نگرش وحياني اينها به حسب عملكردهاي نامناسبشان حرمتي ندارند؟ آيا بر سست ايماني شماري از ايشان همين كافي نيست كه نميتوانستند دست از خواهش نفس بركشند و حريم حق را پاس دارند و از عادت جاهلي شرب خمر دوري جويند تا آنجا كه فرمود:« يا ايهاالذين آمنوا لاتقربوا الصلوة و انتم سكاري حتي تعلموا ما تقولون[نساء 43]؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد ! در حال مستي به نماز نزديك نشويد؛ تا بدانيد چه ميگوييد».
هيچ كس نميتواند اين مطلب را نفي كند كه پس از بسط اسلام در جزيرة العرب، به ويژه در فتح مكه، گروهي از سران كفر و شرك و دشمنان سرسخت دين اسلام و پيامبر خدا به خاطر حفظ جان خويش، اظهار اسلام نمودند. افرادي همچون ابوسفيان و معاويه و امثال اينها كه راه ديگري جز اين نداشتند، بر زبان شهاتين گفتند در حالي كه در دل كافر بودند و اينان در پرتو بزرگواري پيامبر رحمت زنده مانده ،به عنوان «آزاد شدگان» معروف شدند. ليكن اين رحمت و رأفت نيز دلهاي اين گروه را تسخير نكرد و تا فرجام عمر نيز ايماني راستين نياوردند و منشأ فجايع و ناهنجاريهاي بسياري در روند حركت اسلامي شدند. طبيعي است كه هيچ مسلمان راستين و منصفي نميتواند براي اينها همان شأن و مرتبتي را قايل شود كه براي مسلمانان راستين از مهاجر و انصار و مجاهدان راه خدا و ايثارگران از ياران رسولالله قايل است [7].
قرآن كريم به عموم مسلمانان دستور داده است اگر به راستي خداي را دوست ميدارند و به او عقيده دارند، ميبايست از پيامبر برگزيده او اطاعت كنند:« قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفرلكم ذنوبكم و الله غفور رحيم؛ قل اطيعواالله و الرسول فان تولوا فان الله لايحب الكافرين[آل عمران32ـ31]؛ بگو اگر خدا را دوست ميداريد، از من پيروي كنيد تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است».
« و ما كان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم اخيرة من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالاً مبيناً [احزاب 36]؛ هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبرش امري را لازم بدانند، اختياري (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر كس نافرماني خداو رسولش را كند به گمراهي آشكاري گرفتار شده است.»
ليكن با اين دستورات روشن و صريح، گزارشهاي وحياني حكايت از عصيان و خلافكاري گروهي از مسلمان و صحابه دارد:
« و منهم الذين يؤذون النبي و يقولون هو أذن قل اذن خير لكم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين و رحمة للذين آمنوا منكم و الذين يؤذون رسولالله لهم عذاب اليم [توبه 61]؛ و از ايشان كساني هستند كه پيامبر را ميآزارند و ميگويند: او زودباور است، بگو به سود شماست كه زودباور است،او به خداوند و مؤمنان اعتقاد دارد و رحمت الهي براي كساني از شماست كه ايمان آوردهاند و كساني كه پيامبر خدا را ميآزارند،عذاب دردناكي [در پيش ] دارند.
« و يقولون آمنا بالله و بالرسول و اطعنا ثم يتولي فريق منهم من بعد ذالك و ما اولئك بالمؤمنين. و اذا دعوا الي الله و رسوله ليحكم بينهم اذا فريق مهم معرضون [نور 48ـ47] ؛ آنها ميگويند: به خدا و پيغمبر ايمان داريم و اطاعت ميكنيم! ولي بعد از اين ادعا، گروهي از آنان رويگردان ميشوند، آنها (در حقيقت )مؤمن نيستند».
گاه برخي از آنها به تقسيم غنيمت پيامبر اعتراض ميكردند :« و منهم من يلمزك في الصدقات فان اعطوا منها رضوا و ان لم يعطو منها اذا هم يسخطون[توبه 58] ؛ در ميان آنها كساني هستند كه در (تقسيم) غنايم به تو خرده ميگيرند؛ اگر از آن (غنايم، سهمي) به آنها داده شود،راضي ميشوند و اگر داده نشود،خشم ميگيرند».
گاه داستان « افك و افترا» را پديد ميآوردند: « ان الذين جاؤا بالافك عصبة منكم لاتحسبوه شراً لكم بل هو خير لكم لكل امريءٍ منهم ما اكتسب من الأثم والذين تولي كبره منهم له عذاب عظيم [ نور 11]؛ مسلماً كساني كه آن تهمت عظيم را زدند، گروهي (متشكل و توطئهگر) از شما بودند؛ اما گمان نكنيد اين ماجرا براي شما بد است ،بلكه خير شما در آن است ؛آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهي كه مرتكب شدند، دارند و از آنان كسي كه بخش مهم آن را بر عهده داشت،عذاب عظيمي براي اوست».
و گاه با تكيه بر آراي شخصي، خودمحوري را به جاي خدامحوري و جستن آب از سرچشمه زلال وحي نبوي عرضه كردند كه موضوع سخن در سوره حجرات بر اين امر اختصاص يافت و هشدار داده شد كه مبدأ همه دانشها خداي صاحب وحي است:
« يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدي الله و رسوله ...[حجرات 1]؛ اي مؤمنان بر حكم خداوند و پيامبر او پيشدستي نكنيد...»
« قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبكم و ان تطيعوا الله و رسوله لايلتكم من اعمالكم شيئاً ان الله غفور رحيم .... انما المؤمنين الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيلالله اولئك هم الصادقون. قل اتعلمون بدينكم و الله يعلم ما في السموات و ما في الارض و الله بكل شيءٍ عليم. يمنون عليك ان اسلموا قل لاتمنوا علي اسلامكم بل الله يمن عليكم ان هداكم للايمان ان كنتم صادقين [حجرات 17ـ14]؛ اعرابيان گفتند: ايمان آوردهايم. بگو: هنوز ايمان [حقيقي] نياوردهايد، بهتر است بگوييد اسلام آوردهايم؛ چيزي از [پاداش] اعمال شما نميكاهد؛ بيگمان خداوند آمرزگار مهربان است. همانا مؤمنان كساني هستند كه به خداوند و پيامبر او ايمان آوردهاند،سپس شك و شبهه نياوردهاند و در راه خدا به مال و جانشان جهاد كردهاند؛ اينانند كه راستگويانند،بگو آيا دينتان را به خداوند ميشناسانيد؟ حال آنكه خداوند آنچه را در آسمانهاست و آنچه در زمين است،ميداند و خداوند به همه چيز داناست . بر تو منت مينهند كه اسلام آوردهاند،بگو : اسلام آوردنتان را بر من منت منهيد،بلكه خداوند است كه اگر راست ميگوييد، بر شما منت مينهد كه شما را به [راه] ايمان هدايت كرده است».
در پرتو مفاهيم قرآني ياد شده، اين نتيجه به دست مي آيد كه مدح و ستايش و وعده الهي بر پاداش و ارجمند شمردن مؤمنان نخستين و صحابيان رسول اكرم همه از سويي ويژه آن گروه ياراني است كه بهرهمند از اعتقادي راستين و رفتاري صالح و شايسته بودهاند و نه همگان و از سوي ديگر مشروط و مقيد است، نه مطلق و بيقيد؛ يعني مادام كه مؤمنان بر ميثاق الهي خويش با خدا و رسول پايدارند و از خدا و پيامبرش اطاعت مينمايند، از اين منزلت والا بهرهمند خواهند بود و چنانچه از مرزهاي ايماني پاي بيرون نهادند، اعمالشان حبط و تباه است و ديگر هيچ گونه اعتباري براي آنان نخواهد بود.
از اين روي شگفتانگيز خواهد بود،اگر مسألة تنزيه صحابه آن سان ذهن و جان برخي مسلمانان را پر كند كه برخلاف معيارهاي قرآني حكم داده،بگويند: « اوجب لهم الجنةفي كتاب محسنهم و مسيئهم»[8].
آيا جز اين است كه معيار قرآني پاداش و كيفر، وابسته به « ايمان و عمل صالح» است؟ اگر جز اين باشد، خلاف هدف اساسي تشريع الهي و وجوب تكاليف و نهي از ناشايستهها نيست؟
با كمال تأسف بايد گفت: آسيب « خوش باوري افراطي » نسبت به صحابيان سبب شده است هزاران حديث مجعول و خرافي و اسرائيليات منقول از ايشان، به ديده قبول انگاشته شود،تا جايي كه دشمنان اسلام اين دين كامل والهي را دين خرافي معرفي كنند [9] و ساحت پاك خداي متعالي را تا سطح موجودات مادي پايين آورند و ...[10] به اعتقاد ما بر هر مسلمان درستانديش لازم است كه به دور از هر گونه پيش فرض ذهني و تعصب قومي و مذهبي ،به منابع اصيل دين كه كتاب مصون از تحريف الهي و سنت راستين مطابق كتاب است ، با درايت و تأمل شايسته بنگرد تا حقيقت را چنانكه شايسته است دريابد و بدين سان ميثاق الهي خويش را ادا نموده، رضاي معبود خويش يعني الله را فراهم سازد .
[1] اسد الغابة، 1/11، فتحالباري ، 3/2.
[2] ابن حجر عسقلاني، الاصابة في معرفة الصحابة، 1/17.
[3] اسد الغابه في معرفة الصحاح 1/30، ص نيز بنگريد به : ابوحامد غزالي، المستصفي 1/164.
[4] براي توضيح بيشتر، بنگريد به : رشيد رضا ، تفسير المنار، 10/583ـ467، محمود ابوريه، اضواء علي السنة المحمديه، ص 356.
[5] المنار 10/262
[6]ر.ك: الميزان 18/238.
[7]اضواء علي السنة المحمديه، ص 349.
[8]تفسير كبير فخر رازي به روايت از كعب قرظي، 6/171.
[9] اضواء علي السنة المحمديه، ص 340 .
[10] همان،ص 242 ـ208.